مرداد 92
سلام شیطونکم
اینکه میگم شیطون یعنی واقعا شیطون هاااااا
اولین سحریت تو اخرین سحر ماه رمضان
اخرین شب ماه رمضون از خواب بیدار شدی وبرخلاف همیشه که باید به زور بهت غذا داد خودت نشستی بغل بابا و قرمه سبزی خوردی
رفتیم بانه
یک سفر سه روز رفتیم غرب و بانه
مجموعا سفر خوبی نبود نه که بد بگذره ها اما مثل بقیه سفرا نبود که خوش بگذره
بالاخره ازدواج کرد
میدونی کی را میگم عمو حجت را میگم دوست بابا را میگم.با همون مهسا خانمش که دوستش داشت
ماهم رفتیم مراسمشون
مهمونی دوره خونه خاله عاطفه
تا میتونستید شیطونی کردیدو تموم دکور خونه خاله را جمع کردیم از دستتون
البته خاله هنوز بارداره وقتی نی نی خودش بیاد هم باید همین کاررا بکنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی