سهاسها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

هدیه خدا،عشق ما

شروع سال جدید 93

1393/2/15 0:50
نویسنده : مامان زهرا
555 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنینم

یک سال دیگر را داریم باهم شروع میکنیم با شادی.انشاله امسال هم مثل سالهای قبل زندگیت پر از خوشی باشه و شادتر از همیشه باشی...و انشالله دری  به تخته بخوره و یکم غذا خوردنت بهتر شه چشمک

سال تحویل طبق روال هر سال  خونه خودمون بودیم.

سفره هفت سین

 

بوس عیدی

روز اول را حسنارود بودیم وفرداش رفتیم فوجرد.تقریبا همه فامیل بودن

نی نی دایی محمد هم دنیا اومد .1/1/93...پلاکش روند شدقلب

برج میلاد و مجموعه کاخ سعد اباد

یک روز را تو عید اختصاص دادیم به گردش تو تهران

البته نه بطور کامل وقت کم بود و همه جاهای دیدنی شلوغ.

 

مجموعه کاخ واقعا ارزش دیدین داشت...فوق العاده جالب بود مخصوصا موزه برادران امیدوار که سال 32 سفر به دور دنیا را با موتور شروع کردن و تمام نقاط ناشناخته را گشته بودن.یکیشون الان شیلی و اون یکی هنوز تهرانه و لیدر کاخ می

 

گفت میاد سر میزنه به موزه

و موزه اتو مبیلهای سلطنتی

فکر کن ماشین فرح که یک بنز کروک بود 270 تا سرعت داشته اونم تو سال 42 تعجب

 

موزه کاخ سبز

عصر هم با خاله الهه اینا رفتیم برج میلاد.خیلی شلوغ بود و خیلی سرد بود

من که راضی نبودم از رفتنمون به برج میلاد تو این شلوغی.البته فکر کنم به تو و پرهام خوش گذشت چون کلی بدو بدو و بازی کردید.

راستی تو برج یک سالن بود مجسمه مشاهیر که خیلی تمیز و واقعی درست کرده بودنشون

ما هم محو این همه هنر داشتیم نگاه میکردیم یک مجسمه بود بین دوتا مجسمه نشسته بود که عینک افتابی داشت..به بابا گفتم فکر کنم نابینا بوده رفتم جلوتر که بیوگرافیش را بخونم بی انصاف  یهویی از جاش بلند شدگریه

ادم بود بین همه مجسمه ها ...کلی ترسیدم و جیغ زدم ....ابروم رفت خجالت

 

تو هم هی میگفتی مامان بیا بریم الان مجسمه ها پا میشن ...به هرکسی هم میرسیدی تعریف میکردی

برج میلاد

فرداش هم رفتیم پسر دایی محمد "محمد حسین "کوچولو را هم دیدم ...ماشالله خیلی بامزه بود.

13 بدر هم رفتیم فوجرد..روز بعدش اومدیم قم همگی و بابا برگشت کاشان

من و شما هم موندیم که جهیزیه خاله مهدیه را بچینیم.

جهیزیه برون

شنبه جهیزیه برون خاله بود البته بدونی که نبود چون طبقه پایین خونه مامانی اینا بود..

غروب هم برگشتیم کاشان

دوهفته مونده به عرسی من هنوز لباس ندارم و کو رنگ نکردم و وووووووی

برای تو و مائده لباس عروس دوختم خیلی خوشگل شد لبخند

پنج شنبه 1/22 عروسی منیره شاگرد مامان بود...رفتیم عروسیش ...بچه های باشگاه را هم که اونجا بودن چند تاشون را هم دیدیم.

 

عروسی خاله مهدیه

1/29عروسی خاله جون بود

ما از سه روز قبل خونه مامانی اینا بودیم واسه تزئین و چیدن کامل خونه خاله ...شما هم خیلی خوش بحالت بود چون خیلی دوست داری خونه مامانی را هم کچلمون کردی انقدر اذیت کردی و دست به همه چی زدی و اتیش سوزندی.نه

تازه یک شاهکار دیگر هم خلق کردی

بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟آرام

یک شب مونده به عروسی ساعت 3:30 نیمه شب که من و مامانی داشتیم کارهای اشپزخونه را میکردیم و تو هم فضولی میکردی دعوات کردم و تو .......جیش کردی روی فرش اشپزخونه عروس!!!!!!!گریه

روز عروسی من که ظهر رفتم ارایشگاه شما هم خونه با بابات خوابیدی و ساعت 6 بابا اوردت ارایشگاه و موهاتو درست کردیم و رفتیم اتلیه.

قرتی خانم تو ارایشگاه خوب وایمیسی ها بس که عشق ارایش و این کارهایی ،این بار تو اتلیه هم همکاریت بیشتر بود.

رفتیم تالار و یک ساعت بعد ما عروس و داماد هم اومدن...

خاله مهدیه خیلی خوشگل شده بود و تو هم یک دقیقه از بغل عروس تکون نمیخوردی.

تا عروس بالا میرفت میرفتید با مائده اینور و اونورش می نشستید.

 

تو سالن خانم میخوند و شما را هرکاری کردیم نرقصیدی اما همچین که اومدیم خونه و اهنگ گذاشتن یک دقیقه نمی نشستی......ني ني شكلك

بعد عروسی ساعت 2 نیمه شب ما برگشتیم کاشان.

 

ای جونم

عشق اهنگ ای جونم سامی بیگی هستی...تمومش را حفظ میخونی و میرقصی.

میخونی ای جونم عخشم نفسم.......

تازگی ها آهنگ های باران را هم خیلی دوست داری و حفظ میکنی

سوره توحید را هم تقریبا حفظی..البته میخونی قل هوالله محمد....!!!!!

 

عمه الهام 2/2/رفت کربلاو یک هفته بعد برگشت.

رفتنی تو ترمینال گریه میکردی که منم برم بهت گفتم ببین اتوبوسشون خرابه ما با اتوبوس قشنگ ابی میریم خودمون...حالا هی دنبال اتوبوس آبی میگشتی...یک مینی بوس آبی دیدی کلی ذوق کردی :مامان ..اتوبوس ابی ما هم بریم کببلا!!!!

به هر کسی هم میرسیدی میگفتی ما میریم کببلا با اتوبوس آّبی..

عمه برات کلی سوغاتی آورده بود.

 

یک کار خطرناک

داشتم خیاطی میکردم،تو هم مثل همیشه پیشم نشسته بودی ..یک لحظه از پشت چرخ بلند شدم به اندازه چند ثانیه ازت غافل شدم یک تیکه پارچه برداشته بودی و گذاشتی زیر چرخ خیاطی و پاتو گذاشتی روی پدال وووووووووووووووووووای!!!!!!!!!ترسو

یهو جیغت رفت بهوا..از جا پریدم و دیدم سوزن تو انگشتت شکسته بود و خون میومد چجوری...

سوزن را از دستت کشیدم و بردمت کلینیک.

خداراشکر بخیر گذاشته ولی من خیلی ترسیدم...دلشکسته

 

راستی دایی محمد اینا اومدن قم و واسه محمد حسین شام ومهمونی دادن.زبان

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامانِ بهار
20 اردیبهشت 93 18:27
به به ..پس معلومه خییییییلی بهتون خوش گذشته ... چقدر هم سها جون تو عروسی خوشگل شده ماشالله انشالله همیشه همین جوری شاد باشید.
مامان زهرا
پاسخ
سلامت باشید لطف داری شما ببوس بهارت را
آویسا
21 اردیبهشت 93 8:45
سلام چه دخمل نازی خدا حفظش کنه.افتخار دوستی میدین؟با اجازه من لینکتون کردم
مامان زهرا
پاسخ
خوشحال میشم دوست هم باشیم فقط ادرس وبتون اشتباهه انگار نتونستم وارد شم
مامان امیر عباس و ارغوان (دوقلوها)
21 اردیبهشت 93 13:24
سلام مامانی خیلی دخمل نازی داری خدا براتون حفظش کنه ممنون که به ما سر زدید
مامان زهرا
پاسخ
سلامت باشید عزیزم خدا دوقلوهای ماهت را برات حفظ کنه انشالله اجازه بدبد ادتون میکنم
آویسا
24 اردیبهشت 93 9:24
آویسا
29 اردیبهشت 93 7:31
avisa-nrz1390.roomfa.com
hamid
29 اردیبهشت 93 12:23
راستش اینجارو دیدم شگفت زده شدم.خیلی باحاله همه چی. به به به چیکار میکنه این سها.اون عکسه که با محمدحسین انداخته و اونی که پشتِ پشتی قایم شده و اون که بابارو گول زده(منم بودم اونجا و درجریان ماجرا) لایک داره واقن.وای خیلی باحاله)) کلن هیجان تو وحودش موح میزنه این بچه.اون شب بود حسنارود خونه دایی ترقه میردن بعد بغل من بود جیغ کشید و یه ذوقی کرد گوشم کر شد)
مامان زهرا
پاسخ
ممنون حمیدجان توببین من از دست این دایم الهیجان و شیطون چی میکشم ] بازم بهمون سر بزن
آویسا
30 اردیبهشت 93 17:15
avisa-nrz1390.roomfa.com