سهاسها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

هدیه خدا،عشق ما

شروع سال 92

1392/7/21 20:11
نویسنده : مامان زهرا
650 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

یک چیزی هم بگم ""امسال قصد دارم وبلاگت را بیشتر به شرح تصویر بنویسم که خیلی طولانی نشه البته اگر بشه""

دوماه از سال جدید گذشته و من میخام وبت را آپ کنم

ببخشید که دیر شد

سال تحویل را که خونه بودیم سه تایی

من که عیدیم را زودتر گرفته بودم عیدی باباراهم با کلی سربه سر گذاشتن بهش دادم

انشالله بزرگ که شدی باهم فیلمش را میبینیم.

 

دو روز دایی محمد اینا اومدن کاشان و باهم بودیم.

13 به در را هم رفتیم فوجرد.همه باغ بابا احمد بودیم خیلی خوش گذشت .باقالی و اش و ...همه چی ردیف بود.

niniweblog.com

مهمونی دوره و دو تا نی نی توراهیniniweblog.com

مهمونی دوره دوستای مامان قرار بود  خونه خاله عاطفه باشه که معلوم شد یک نی نی خوشگل تو دلش داره واسه همین مهمونی افتاد خونه ما 

جالبترش این بود که وقتی خاله زهرا اومد معلوم شد اونم یک نی نی همسن نی نی خاله عاطفه تو دلش داره.فکر کن پائیز دیگر 7 تا نی نی داریم با 7 تا مامان niniweblog.com،چه خبر بشه!!

اومدیم نماز بخونیم دیدیم از ماها با خداتر شما هایید.ببین نمیذارید ادم نماز بخونه

رفتیم قمصر

یک روز تعطیل سه تایی رفتیم قمصر

هوا خیلی خنک بود،تو هم خیلی خوشحال بودی وکلی بازی کردی

بعدشم رفتیم امامزاده حسین توی فین.من و شما بار اولمون بود میرفتیم جای قدیمی وباصفا یی بود.

یک روز تو حسنارود

با مامان

مامانی رفت کربلا

مامان معصومه رفت کربلا و با اینکه گفته بودیم دیگر سوغاتی نیار یک لباس خوشگل برات اورده بود.

روز مادر

روز مادر یا همون روززن باباییت ترکوند و کلی برام هدیه گرفت تازه با یک سورپرایز واسه دادن کادوها بهم.ساعت 11 شب وقتی از خونه مامانی اومدیم گفت برو تو صندوق عقب ماشین یک پاکته برام بیار من دیگر خوابیدم حال ندارم برم.من راستش غر زدم که منم حال ندارم برم و خودت برو و...اما بالاخره رفتم و دیدم صندوق عقب پر از هدیه است.قربون بابای مهربونت برم که همیشه عشقمه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)