ابان 92

اینو خیلی وقته میخام بنویسم یادم میره

تو ماشالله خیلی خوب  وکامل حرف میزنی.حتی یکبار بهت گفتم بگو قستنطنیه!!!!گفتی

اما نکته جالبش اینجاست که به پا میگی"پات" چون من بهت گفتم مثلا پاتو بردار یا پاتو بیار شلوار بپوشونم فکر میکنی اسمش پاته.مثلا پات که به جایی میخوره میگی "پاتم درد میکنه"

راستی یکبار هم بهت گفتم بخاب شلوارت را بپوشونم .گفتی بخابم؟؟؟؟(من منظورم این بود دراز بکش چون شلوار تنگ بود راحتتر بپوشونم)منم گفتم اره یهو دیدم داری میگی"خواب پبش خواب پیش"(به عبارتی خودت را زدی به خاب و خروپف میکردی )فکر کن !!!!!!!

سفر به یزد

7 ابان با دوستای بابات رفتیم یزد.با قطار رفتیم خیلی بهتر از ماشین بود اخه من جادش را دوست ندارم.

همه چی خوب بود و خوش گذشت اما تنها یک مساله اذیتم میکرد اونم غذا خوردن تو بود .واقعا کلافم کرده بودی.فکر کن صبح کخه بیدارت میکردم تا میدیدی لباس بهت میپوشونم میگفتی من غذا نمیخورم ها....یعنی تا این حد!!!

چند تا مکان تاریخی هم رفتیم که با عکس برات میگم

اینجا اتشکده زرتشتیانه که سالهاست اتش داخلش را روشن نگه داشتن

اینم شما با خانم زرتشتی

باغ دولت اباد که اصلا واینمیستادی ازت عکس بگیریم اما واقعا جای قشنگی بود

خانه لاریها هم رفتیم که شب بود و عکس خوب نمیشد.

یک روز هم که حسابی حوصلت سررفته بود بردمت محوطه هتل بازی کنی

اولش میگفتی من نیتونم برم سورسوره بازی اما بالاخره خودت مجبور شدی و تلاش کردی تنبل طلای من

از این عکسه میترسیدی و با اون لهجه بامزه میگفتی"مترسم"بعد هی من بهش دست کشیدم و نازیش کردم فهمیدی ترس نداره

باهاش گفتم عکس بنداز.بهت گفتم بخند ببین چقدر عمیق خندیدی

چند تا عکس تو محوطه و لابی هتل

نمیدونم چه علاقه ای به جمع کردن و چیدن اینا داشتی.به زور و سختی هی جمع میکردی دوباره هی میچیدی کافی بود یک  لحظه تو حیاط ولت کنم یا اینا را برمیداشتی یا گل میچید.میگفتم نچین با حال زار میگفتی"من گل ندارم"

قربون اون ژستت برم من

محرم امد

تو در کنار نخل هیات بابایی که خیلی هم بهش اعتقاد دارن